بنده خدا

ساخت وبلاگ

بنده خدا

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.... 
- آهای، آقا پسر! 
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: 
- شما خدا هستید؟ 
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم! 
- آهان، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید

[ جمعه سی ام تیر ۱۳۹۶ ] [ 21:30 ] [ یک عاشق ] [ ]

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1eshgholane11f بازدید : 232 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:01